به گزارش کانون سبحان، به روش همیشگی پنجشنبهها برآن شدم تا چیزی در پیوند با دغدغههای علوم انسانی بنگارم و آن را برای بارگزاری در روز آدینه آماده سازم؛ ولی هرچه کردم دستودلم به سوی نوشتنهای پیشین نرفت. با خود گفتم مگر رواست از سیهروزی برآمده از کرونا نگفت و بدان نپرداخت؟ آن هم این روزها که مرگ پشت پرچین خانهها چنبره زده و آزمندانه و گستاخانه به درهای نیمهباز چشم دوخته است. شاید اکنون که هر آن، بیهوا و بهناگاه، تندبادی سرد و سرکش بر میخیزد و با هر پیچش درگذشت دردناک و جانکاه آشنایی را پیام میآورد هر سخن دیگر گزافه است و ناروا. باورم نمیشود که کار به اینجا رسیده که سرشماری جانباختگان از دست بیرون شده است و کویوبرزن پهنه پرپر شدن مردمانم گردیده است. چه کنم که دمادم پیامهای دهشتناک تازهای از راه میرسد و از فراگیری فرازیابانهتر بیماری واگیر کرونا میگوید. هر پیام رنج پذیرش شماره بزرگتری از درگذشتگان را به جانم میریزد و چنگی بر روانم میکشد. چهکار میتوان کرد اکنون که روزبهروز هراسی تازه بر هراس پشیین افزوده میشود و چونان تیری سهمگین و زهرآگین جایی از جان خستهام را آماج می گیرد؟
آیا به هوشیم که پشت این شمارگان نافرخنده و ناخواسته، تنهای بیجان هممیهنانی آرمیده که درگذشت هر یک زیانبارترین رخداد پندارپذیر است؟ آیا هوشیاریم که با رفتنشان چیزی دستنیافتنی و بیکرانه از کارمایه زندگی این سرزمین برای همیشه رخت برمیبندد و پران میشود؟ آیا میدانیم که هر روز پارهای از تن رنجورمان میکند و تکهای از جانماندهمان جدا میشود؟ آیا آگاهیم که جای اینپارههای کندهشده و این تکههای جداگردیده از تن و روانمان زخمهایی ژرف دهان خواهد گشود که اندوه توانفرسای از دست دادن همراهان را برای همیشه در دل آزردهمان پایسته میسازد؟ مگر نه آن است که تکتک این نازنینان درگذشته، گنجههای مهین زندگی بودند و گنجینههای گران کارآزمایی باهمادین؟ دلم سخت گرفته است و دستم به نوشتن نمیرود!
به خود زنهار میزنم که نکند نبود آنها را، به فراخور تنگاندیشی ناگزیر دیوانسالاری، تا مرز آماری روزانه فروکاسته باشم. تکتک این تنهای خفته همدلان و دلدادگان و دلبردگان و دلبرانیاند که جداییشان مویهای گلوگیر در روان و دوریشان دردی سنگین در سینه آورده است.
اینان تنها شمارههای کموبیششونده نیستند، بلکه بخشی کانونی از بودونبودماناند. این بخش شوربختانه در گذری سخت از روزگار ناجوانمرد بیماریزده، تابوتوان نیاورد و بدبختانه از کالبد رنجور باهمادمان سترده شد. افسوس که این یاران، تکیده و خسته، پیش چشممان از پیشرویمان به سوی آرامستان پرکشیدند.
دوباره از خود می پرسم که در این روزهای دشوار و روزگاران سخت چه باید کرد و چگونه باید بود؟ شاید دستکم دو راهوروش را باید، بهراستی و درستی، در کار انداخت و به آن سخت و سفت پایبند ماند:
نخست آنکه همه توان خود را درگیر دورداشت سختگیرانه خویشتن و دیگران از هر آنچیزی نماییم که به این بیماری کشنده پهنهای مرگبار برای پرورش و زمینهای بارور برای گسترش میبخشد.
روشن است که انجام این کار در پی پیشنگریهای دوراندیشانه و پروامندیهای دیگرخواهانه فرجام مییابد. دوم آنکه در دلجویی از بازماندگان و پاسداشت یاد درگذشتگان، به فراخور تنگناهای برآمده از فراگیری این بیماری، کوتاهی نکنیم و اگر از دستمان آمد و توانستیم، نوشدارویی شویم بر درد جانکاهی که این روزها بر دل رنجدیده بسیاری از هممیهنان فرونشسته است.
انتهای پیام/