• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

مثنوی «سوگِ عشق» ویژه شهادت امام محمد باقر (ع)/منصور نظری

  • کد خبر : 17425
  • ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۳
مثنوی «سوگِ عشق» ویژه شهادت امام محمد باقر (ع)/منصور نظری

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن اختصاصی”کانون سبحان” / به مناسبت سالروز شهادت جان‌گداز پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام محمد باقر علیه‌السلام مثنوی «سوگِ عشق» به ساحت نورانی و مقدس این امام همام تقدیم می‌گردد. سوگِ عشق هَم گُداز آهِ زینب در دَمشق   – کربلا را می‌سُرایم سُوگِ عشق قد کمان و […]

2015-09-20_114041

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن

اختصاصی”کانون سبحان” / به مناسبت سالروز شهادت جان‌گداز پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام محمد باقر علیه‌السلام مثنوی «سوگِ عشق» به ساحت نورانی و مقدس این امام همام تقدیم می‌گردد.

سوگِ عشق

هَم گُداز آهِ زینب در دَمشق   – کربلا را می‌سُرایم سُوگِ عشق

قد کمان و دل پریش و رو کبود   –   می‌دهد گیسویِ زهرا بویِ دود

دست بر پهلویِ خون آلودِ خویش – از غم و دردِ علی، دل را پریش

در میانِ اشک و آه و سوز و ساز     –   تا سحر بنشسته می‌خواند نماز

چَشمِ باران گشته خیس از اشکِ عشق   – می‌کِشد بر دوش ،زهرا مَشکِ عشق

می‌کِشد بر دوشِ تنهاییِ خویش  –   مَشکِ درد و رنجِ زهراییِ خویش

مانده جای زخمِ کُهنه بر تَنَش  –  تَر شده از خونِ دل، پیراهنش

بَس که می‌گیرد ز خونِ دل وُضو – گَشته سجاده ز خون، رنگین از او

آن خدا را بسته چشمانش قُنوت  – بی‌صدا می‌گرید او شب را سکوت

می‌چکد خونش به خاکِ کوچه باز    – با قَدِ خَم گَشته می‌خواند نماز

محشری بر پا به عرش حق شُدَست – می‌زند بر سر ملک شوریده دَست

عرشیان بر سینه و بر سَر زنان –  از غمِ زهرا به لب آورده جان

آسمان از داغ او از پا نشست  – غرقه در خون جسمِ زهرا گشته است

میزند بر سر ملک شوریده دَست – که ین مه در خون نشسته فاطمه َست ؟!!

وین به خاک کوچه‌ها افتاده کیست؟ – کَز غمش باید خدا را خون گِریست ؟

ضَجه زهرا می‌زند در پُشتِ دَر    – خاکِ ماتم می‌کند حیدر به سر

بینِ دیوار و دری جا مانده عشق    –   در میانِ کوچه تنها مانده عشق

پهلویِ زهرا به میخ در شِکَست  –   کربلا در کوچه‌ها بر پا شُدَست

اسمان خواهد بیفتد بر زمین      –   لرزه افتاده به ارکانِ یقین

دست و بازو بسته و تنها، وَلی    – می‌چکد خون از تنِ یاسِ علی

می‌زند سَر از دِلِ حیدر شَرَر  – می‌کند بر مرگِ زهرایش نظر

زان شَرارِ در دلِ تفتیده‌اش  –   اشکِ آتش می‌چکد از دیده‌اش

گَشته پرپر یاسِ تنهای علی – غرقه در خون گشته زهرایِ علی

شب چراغانیِ چشمِ خیسِ او – بغضِ غم، ره بسته او را بر گلو

بَستۀِ خون، چشمِ غَرقه شَبنَمَش – در بغل بگرفته زانویِ غَمَش

بر غمِ عشقِ علی آن مبتلا  – قامتش خم گشته از بارِ بلا

خانۀِ خاکیِ او درگاهِ عشق  – مُلکِ دل را او که شاهنشاهِ عشق

در شبِ تارِ علی او ماهِ عشق –   شد علی را جان فدا در راهِ عشق

هم گُدازِ سوزِ آه و ناله‌اش –قومِ عاشق در طوافِ هاله‌اش

آتش و میخِ در و ضربِ لَگد   –   کربلا را نقش خون بر چهره زَد

با لگد تا دربِ خانه باز شد  – ماجرایِ کربلا آغاز شد

بر زمین، خونِ دلِ زهرا چکید  – کربلا زان ماجرا آمد پدید

کربلا آمد ‌چنین آغازِ عشق –   فاشِ خون شد بر سرِ نی، رازِ عشق

رویِ زهرا شد ز سیلی تا کبود   -این چنین آمد بلا اَندر وجود

قلب زینب این‌چنین شد پُر شَرار – بر دمشقِ عاشقی شد رهسپار

زآسمان چشمِ زینب در دمشق   – تا همیشه می‌چکد بارانِ عشق

حُبِّ دنیا سینه‌ها بیتاب کرد   – ظلم بر اولاد زهرا باب کرد

در دلِ آن کوچۀ آتش فِشان   –         ابتدایِ کربلا آمد نشان

از لهیب جور ضحاکان دون  — زان سپس شد فرقِ حیدر غرقه خون

کُشته شد آن شاهِ بی‌همتای دین –     شد روان، مینای خونش بر زمین

تیغِ کین آمد علی را تا فُرو –     شد روان، خونِ خدا از فرقِ او

باده نوش فُزتُ ربَّ الکعبه مَست   –   رهسپارِ وادیِ دورِ اَلَست

سِرُّ الاَسرار وَلا او را عَیان    –   او شد او تا من نباشد در میان

چون علی را آمد آخر دُورِ دَرد   –   بارِ تنهایی چو قَدَّش تا بِکَرد

دورِ غم را نوبت آمد بر حَسَن   – تا کند شولای غربت را به تن

بی‌کس و بی‌یار و یاور چون علی –   نورِ زهرایی ز رخسارش جَلی

وانهادندش به میدان‌های دَرد   –   در شب دِیجور غم‌ها ،کوچه گرد

آن غریبِ شهرِ تنهاییِ خویش   –   کربلایِ بی‌کسی را سر به‌پیش

بی‌کس و تنهاترین سردارِ عشق   –   می‌کِشَد مستانه سر بر دارِ عشق

در بقیع عاشقی بر خاکِ آه   – خُفته ماهِ فاطمه بی‌سرپناه

از فریب و فتنۀِ بَد روبهان –   لخته‌لخته خون برونش از دهان

وز لبانش خورده احمد انگبین  – پاره‌پاره شد جگر او را ز کین

چون هلاک آمد علی را نورِ عِین  – عاشقی را نوبت آمد بر حُسین

عاشقی را مُنتَها آمد پدید – نوبتِ بر کربلایِ او رسید

غرقه در خون شد پگاهِ عاشقی  – بر سر نی شد اِلهِ عاشقی

شد روان خون خدا بر خاکِ عشق – کربلا شد مرکزِ افلاک ِعشق

زان سپس شد دورِ زینُ العابِدین  – ساقیِ میخانۀ عینُ‌ُالیَقین

آن جگرخونِ غم و دردِ حُسین – زنده او را کربلا از شور و شین

داغ و دردِ کربلا را دیده او   – خون دل از چشم تر باریده او

شاهد بزم بلا در روزِ هست –  خط نویس دفترِ سرخِ الَست

بر سر نی سِرِّ حق را دیده فاش  –  چهرۀِ آیینه‌ها را غم خراش

از تبار فاطمه، سجادِ عشق    – پیرِ زینب در خراباتِ دمشق

ساربانِ کاروانِ اشک و آه    -بر شبِ تارِ غریبان گَشته ماه

تازیانه خورده تن او را بَسی – آن امیر کاروان بی‌کسی

دست و پا در بند و زنجیر و اسیر   –   از غمِ شام ِغریبان گَشته پیر

آن قَتیلِ گریه و سوز و گداز  – خوانده بر سجادۀِ آتش نماز

بر سر نی دیده حق را رمز و راز – اَرغَنون کربلا را غم نواز

دل به درد عشق زهرا مبتلا  – سینه‌اش ماتم سرایِ کربلا

آن لبالب دیده‌اش از ژاله‌ها –   هم نشین اشک و آه و ناله‌ها

روضه خوانِ مجلسِ داغِ حسین – سروِ قَد، خَم گشتۀِ باغِ حسین

غم سُرایِ ساقی و دستان و مَشک  – شب نشینِ مجلسِ غمبارِ اَشک

ما رایتُ فی البَلا الِّا جَمیل   – زهرِ کین آخر نمود او را قَتیل

نینوا را راویِ عشق و وَلا – مانده جا از کاروانِ کربلا

آن به داغ و درد و محنت مبتلا  – دورِ او هم شد به پایان در بَلا

آن به آب، آتش گرفته سینه‌اش -غرقه باران دیدۀ آیینه‌اش

خرقۀِ سبز ولا را لاله پوش   –   از مِیِستان ولا مِی کرده نوش

آخر افکندش زِ پا زهرآبِ کین   –   کُشته شد لب تِشنه زینُ العابدین

دورۀِ سجاد و غم‌ها شد به سر  –   کربلا شد نوبتِ ماهی دگر

زان فریبا غنچه‌هایِ یاس عشق   – سهم باقر شد فَدَک، میراثِ عشق

وارث حیدر به علم و فَهم او – خرقۀ سبز ولا شد سَهم او

از حسین و از حسن او را تبار – از گناه عشق زهرا سر به دار

یاد زهرا داده قلبش را جَلا   – بر دلش داغ کبود کربلا

دیده اشک و آه زینب را عیان   –   قصۀِ سرخ ولا را غم بیان

پنجمین شمس فروزان ولا – وارث میراث سرخ کربلا

بی ضریح و گنبد و بی بارگاه   – وارث زهرا به اشک و سوز و آه

حیدری دیگر به شهر کوفه باز – غرقه سوز و گریه می‌خواند نماز

راویِ غمنامۀِ ساقیُ و مشک  – کربلا را قصه گویِ آه و اشک

نورِ چشمان تر سجادِ عشق – داده زُلفِ غرقه خون، بر بادِ عشق

آن قدح نوشِ شرابِ حیدری  – آن علی را وارثِ انگشتری

کرده زهر کین جگر خونش به درد –   می‌کشد از سینه پُر غم، آهِ سرد

خِرمنِ زهرا به آتش کِشته باز – پردۀِ دل میزند شوریده ساز

در بقیع عاشقی، ای گَشته خاک – ای به زهرِ کینِ نامردان هلاک

بر تو ای مولای تنها اَلسَّلام   – بر دلت ای داغِ زهرا اَلسَّلام

بر بقیع و غُربت و دردَت سلام –   بر غزلنوشانِ شبگردت سلام

بر جگر، خون گَشته از زَهرَت سلام – بر وجود نادِرِ دَهرَت سلام

بر تن رنجورِ بیمارت سلام   – بر دو چشمِ خیسِ غمبارت سلام

بر حسن بر باقر و صادق سلام – هرکه را بر فاطمه عاشق سلام

ای اسیر بند و زندانِ دمشق  – ای شهیدِ کربلای شور و عشق

اَلسَّلام ای باقرِ اولادِ یاس   – اَلسَّلام ای با محمد هَم جِناس

از دَمَت ای زنده اسلام آمده    –   ای ز عِلمَت شیعه را نام آمده

 

تشنه لب ای کُشته، بر کامَت سلام – بر گُلِ یاسِ علی، مامَت سلام

بر حسین آن جَدِّ مظلومت سلام   – بر دل تنهای مغمومت سلام

می‌چکد خونِ جگر از چشمِ ماه – می‌کند زهرا پریشانش نگاه

باقر علم نبیین کشته شد   – زهر کین را قلب او آغشته شد

نور چشمِ خیسِ زین العابدین   -سینه‌اش پر تاب و تب از زهرِ کین

شیعه را هستی به یغما می‌رود – فاخِرِ اولادِ زهرا می‌رود

می‌رود تا کربلایی‌تر شود   – در شهادت وارث حیدر شود

می‌رود تا زنده ماند نام عشق – تا به مرگ خود کند اکرام عشق

این‌چنین باشد سر انجام وَلا – تشنه لب جان دادنِ در کربلا

به امید ظهور حضرت یار…..

29 شهریور ماه 1394 منصور نظری

لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=17425

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.