• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Sunday - 28 April - 2024
خانه دسته‌بندی نشده

حکایتهای شبانه

  • کد خبر : 640
  • ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۸

حکایتهای شبانه کانون سبحان کوهدشت/ اگر چه با توسعه و رشد تکنولوژی در همه ابعاد ، امکانات و تجهیزات خدماتی و رفاهی نیز افزایش و بنوعی زندگی ماشینی با شتاب فراوان شهرها و بلکه دورترین مناطق روستایی را به تسخیر در آورده و البته به ظاهر سطح رفاه و آسایش عمومی بیشتر شده است ![…] […]

حکایتهای شبانه

کانون سبحان کوهدشت/ اگر چه با توسعه و رشد تکنولوژی در همه ابعاد ، امکانات و تجهیزات خدماتی و رفاهی نیز افزایش و بنوعی زندگی ماشینی با شتاب فراوان شهرها و بلکه دورترین مناطق روستایی را به تسخیر در آورده و البته به ظاهر سطح رفاه و آسایش عمومی بیشتر شده است ![…]

حکایتهای شبانه

کانون سبحان کوهدشت/اگر چه با توسعه و رشد تکنولوژی در همه ابعاد ، امکانات و تجهیزات خدماتی و رفاهی نیز افزایش و بنوعی زندگی ماشینی با شتاب فراوان شهرها و بلکه دورترین مناطق روستایی را به تسخیر در آورده و البته به ظاهر سطح رفاه و آسایش عمومی بیشتر شده است ! و لیکن قصه های ساده و پر معنی مادر در شب های پر ستاره هیچ وقت فراموش نمی شود .


داستانهای بی رنگ و لعاب با یک دنیا پند و نصیحت و اگر چه بیشتر افسانه ای بود اما چون از سر صدق و صفا و از نای دل و شیره جان مادر بر می خاست ، آنچنان اثر گذار بود که روشنی بخش مسیر زندگی قرار می گرفت و چه بسا این حرف و حدیث ها از نسلهای دورتر و سینه به سینه به آنان رسیده و اکنون بر دوش ما سنگینی می کنند تا ما هم به نسل نو گوشزد بکنیم ، اما دریغ که گوش خیلی ها شنوا نیست که نیست !!


حکایتهای شبانه

 

و اما یکی از دهها حکایتی که به گوش خود شنیده چنین است که :
یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود ، در روزی از روزهای خدا و در سرزمینی که خیلی از ما دور نبود ، آرزوی پسر بچه ای داشتن گنجشک بود و دائم از پدرش تقاضا می کرد تا این خواسته او را اجابت کند و با خرید گنجشک دل فرزندش را شاد کند . تا پدر از سر کار می آمد ، دوباره خواهش و تقاضای بچه شروع و البته حمایت مادرش نیز چاشنی این خواسته بود .

بالاخره مقاومت پدر نتیجه بخش نبود و دست آخر تسلیم و تصمیم به اجابت نمود ، به همین منظور به بازار پرندگان رفت و گنجشکی قشنگ را به یک درهم خریداری و به سمت منزل حرکت کرد ، در میانه راه گنجشک زبان به سخن گشود و از مرد تقاضا کرد تا او را از قفس آزاد کند و در عوض سه پند را به مرد بیاموزد ، سه پند و نصیحتی که به گفته گنجشک زندگی مرد را دگرگون و او را سعادتمند و خوشبخت خواهد کرد ، طمع سر تا سر وجود مرد را فرا گرفت و از گنجشک خواست که پندها را بیان کند تا او را آزاد کند ، گنجشک گفت :دو پند را در دستان تو و سومی را بعد از آزادی و بر روی شاخه درخت خواهم گفت ، مرد پذیرفت و گنجشک چنین گفت که : پند اول اینکه اگر چیزی را از دست دادی یا بعبارتی متحمل ضرر و زیانی شدی ، غمگین نشو ، چون آب رفته به جوی باز ناید . دوم هر حرفی‌ را باور مكن‌ كه‌ شاید حرفی‌ بیهوده‌ باشد و محال‌ . در این هنگام گفتار گنجشک بر مرد اثر نیک گذاشت و او را رها ساخت ، گنجشک با سرعت پرید و بر شاخه درختی نشست و گفت : ای مرد تو در حق من نیکی کردی اما بدان که در این معامله ضرر کردی و گنجی گرانبها را از دست دادی ، چون چهل مثقال جواهرات در شکم من هست و تو به راحتی آن را از دست دادی .


مرد ناراحت و غمگین بر سر و صورت خود می زد و اظهار تاسف و ناراحتی کرد . گنجشک دیگر بار به سخن آمد و به مرد گفت : چند دقیقه‌ای‌ بیش‌تر نیست‌ كه‌ به‌ تو گفتم‌ اگر چیزی‌ را از دست‌ دادی‌ دیگر بر رفتن‌ آن‌ تأسف‌ نخور. حال‌ كه‌ من‌ از دست‌ تو پریده‌ام‌ و دیگر باز نخواهم‌ گشت‌، پس‌ دیگر غم‌ از دست‌ دادن‌ مرا مخور كه‌ فایده‌ای‌ ندارد. سخن‌ دومم‌ را هم‌ كه‌ فراموش‌ كردی‌. مگر نگفتم‌ كه‌ هر حرفی‌ را باور مكن‌. شاید آن‌ حرف‌، حرفی‌ بیهوده‌ و محال‌ باشد. تمام‌ بدن‌ من‌ بیش‌ از ده‌ مثقال‌ نیست‌ و حال‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ گوهری‌ به‌ وزن‌ چهل‌ مثقال‌ درون‌ شكم‌ من‌ باشد؟ حال که به دو پند من عمل نکردی ، پند سوم هم برای تو بی فایده است و …

 

نوشته شده توسط : اسماعیل جمیاری



لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=640

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.