به گزارش کانون سبحان، امام حسین (ع)، چهارده سده پیش از این، تن به شمشیر ستمپایگان زورآیین سپرد و مشگبوی جان پرپرشده خویش را بر دشت تفتیده کربلا افشاند. اینگونه بود که در دمی گران و آنی تابان، سرختن و سپیدفروهر، به دیدار دادار دلدار شتافت و، پاکباز و بیسر، جانان را تنگ در آغوشی گرم کشید.
سدههاست که پیروان راهومنش خاندان پیامبر (ص) یاد این فر و شکوه مستانه را بلند میدارند و در پاسداشت آن جانبازی جانانه رخت سیاه میپوشند.
ولی سود و دهش سوگآوایی و روضهخوانی برای امام حسین (ع) درچیست؟ اگر وی، بیپروا و شوریده، راه زیست شایسته را جست و پرندهوار و سبکبار به سوی آن پرکشید، از تن چاکچاک و بال خونین چه باک! مگر نه آنکه شیدایی رنج تنانه را دارو میشود و خواهش رسیدن زخم پیکر را تیمار؟ مگر نه آنکه تا بوده است جوانمردان، در جستوجوی بیتابانه دلدار، سر و تن به بازی دادهاند؟ پس چه پروا از سر پران و چه باک از چشمهچشمه زخمهای گشوده بر پیکر! چرا باید بر رنجی بنالیم که بر پور تنهامانده علی (ع) گذشت و سرشک بر دردی افشانیم که تن پارهپاره وی، داوخواهانه و آگاهانه، چشید؟
به باور من هرچند سوگواری بر امام حسین (ع) به خودیخود ستوده است؛ ولی آنگاه همبسته با آرمان و همراستا با آماج این رخداد دگرگونساز خواهد گردید که توانی بایسته را برای دو گونه وارسی در ما فراهم آورد: وارسی خویش و وارسی جامعه.
وارسی خویش بر پایه رویداد نینوا ما را به زندگی گزینشگرانه فرامیخواند. درست است که مرگ در کربلا سخت خروشید و نیکنامان تاریخ را در تندبادی ناخجسته از بیدادگری و جفاپیشگی فروکشید، ولی اینگونه مردن، جانمایه زندگی را در خود نهفته داشت. خردورزان و فرزانگان هستیگرا از معنامندی زندگی در میانه زایش و مرگ سخن گفتهاند. کربلا را باید نمود روشن مرگی زندگیبخش دانست؛ مرگی که از خواستی سنجشگرانه برآمد و زندگی را توانی صدافزون بخشید. فراخوان امام حسین (ع) از یاران، در شام آن هنگامه سخت، برای برگزیدن میان ماندن یا رفتن نشانه روشن این نمود هستیشناختی بود. بر این پایه، اگر، همسخن با هستیگرایان، زندگی را رنج گزینشگری بدانیم، آنگاه کربلا را باید خروش زندگی و جانبازی امام حسین (ع) را جوشش سرچشمه هستندگی بشناسیم. مرگی چنین میانه میدان افشره زندگی را در خود داشت و جانمایه آن را در نهان. این نشان میدهد که چرا جانبازی امام حسین (ع)، جانفزایی بود و خونافشانیاش مرز هستندگی و رمز هستومندی را نمایاند. در نگاهی از ایندست آنچه حسین (ع) آفرید، به فراخور زندگیمندی نهفته در کنه آن، همیشه و همهجا با ماست. این گزینشگری ماست که شیوه زنده بودنمان را میآفریند و چندوچون زیستنمان را برمینهد. تکتک کسان در جایگاهی این گونهاند و، به فراخور گزینشهایشان، راه به سوی نیکخویی و درستمنشی یا دژخویی و تباهکاری میگشایند.
وارسی جامعه، فراتر از آزاد و آزاده زیستن، با زمینهچینی برای آزادی و بسترگستری برای آزادگی پیوند دارد. «فرمان به شایست» و «بازداشت از ناروا» بنمایههای شهرآیین دگردیسیخواهانه امام حسین (ع) بودند. نادرست است اگر این دو آموزه آیینی را ابزاری ببینیم برای گسترش زور فرمانروایان و توان شهریاران. واکاوی رخداد کربلا و پژوهش در بسیاری دیگر از رخدادهای سترگ و سخنان بهجایمانده از بزرگان نشان میدهد که این دو آموزه نه پیشکار زورافزایی فرمانروایان؛ بلکه سازوبرگ نقد توفنده و بنیادین ایشان بودهاند. کارکرد این دو آموزه، به گواهی تاریخ، لگام زدن بر گرایش سیریناپذیر شهریاران برای افزایش و انبوهش هرچه بیشتر قدرتشان است. بر این پایه و بنیان بود که امام حسین (ع)، در فرمانی به آنچه شایسته است و بازداشتی از آنچه نارواست، دست پیمانخواه و اهریمنی یزید را پس زد و پیام کوشک ستمپایه و بیدادبنیاد وی را برنتافت.
این نشان میدهد که حسینی زیستن با پرستاری دلسوزانه برای دیگر هموندان و همسودان در جامعه، و دایگانی مهربانانه برای سپهر همگانی شدنی میشود. زندگی حسینوار به سخنوری جگرخراش و مویهداری دلگداز نیست؛ نه آنکه سوگآوایی کمبها باشد و توانی در پراکنش پیام حسین (ع) نداشته باشد؛ بلکه حسینی بودن به چیزی بس فراتر و بسیار ژرفتر نیاز دارد: وارسی خویش برای زیستی گزینشپایه و ستمبرنتاب از یک سوی، و وارسی جامعه برای زدایش بیدادگری از آن و فروکش ستمپیشگی در آن از سوی دیگر.
حسین پور علی (ع) رازی است همچنان سر به نیزه که شهرآیین زیستن را میسراید، و خونین و خنیاگر چکامهای شهرآشوب در نکوهش ستمپایگی «سر» میدهد!
انتهای پیام/