بی آید
کشیده لنگر و در ظلم نشسته زورق دنیا
بیا مگر زهلاکت تو جان جهان برهانی
بیا بیا که برای همیشه پر بکشد از
نگاه و صورت و سفره گرسنگی جهانی
غبار غم بزدایی ز چهره ها اگر ای دوست
به شام تار زمانه سحر شوی و بمانی
به گوش می رسد آوای جغد و زوزه ی گرگها
بخوان تو سوره توحید و سر ده بانگ اذانی
طلوع مطلع عدلت غروب ظلم و ستمهاست
فساد و جرم و زمین را نهایتی و کرانی
بیاید و بنشاند به کنج لب گل خنده
هم او که هستش و دارد به چهره خال و نشانی