به گزارش کانون سبحان؛ به نقل از سفیرافلاک، از ارباب معرفت و اصحاب قلم نهایت عذرخواهی رادارم که میخواهم جواب تُرَهات و یاوهگوییهای فرج دباغ معروف به سروش را به شیوه ادبیات خودش بدهم.
ازآنجاییکه ایشان، شهوت بیان و بنان دارد هرازچندگاه از آن ور آب در راستای براندازی سبزش، برای اطفاء آتش شهوت عرضاندام، جملات بیسروته تهوعآور را پرت میکند.
جملات آقای فرج دباغ (سروش)، بهروشنی نظر آقای بنیصدر فراری را تفسیر میکند که گفتند: «من که از صحبتهای سروش سر درنمیآورم». بهراستی اگر سعدی و مولوی را از جلو فرج دباغ بردارند چیزی برای فرونشاندن شهوت بیان او باقی میماند؟! رابطه شِعر و نظریههای منسوخ غربیها و مطالب دباغ رابطه یک با سایر اعداد است؛ اگر یک را از سایر اعداد بیرون بکشید چیزی از اعداد باقی نمیماند؛ و اگر شعرها و نظریههای منسوخ را بردارید، فرج میماند و مطالب فلج و بیسروتهش.
در این بازار مکاره و سرقت علمی مثل دزدهای خانگی سوار نظریهپردازیهای شاسیبلند شده است؛ ولی درواقع امر اگر دقت نظر شود، مغزش یبوسیت و دهان و قلمش اسهال دارد؛ و هتاکیهایش مثل سگ درنده، دیگران را آزار میدهد: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ» نهجالبلاغه کلمات قصار. زبان تربیتنشده درندهای است که اگر رهایش کنی دیگران را میگزد.
زمانی آرا و افکار وارداتی این جُرثومه هتاکی را بررسی کردم، چهلویک فحش چالهمیدانی و چهارواداری را یادداشت کردم که یکی از آنها، قوم شریف لر را آدمیخوار معرفی کرده بود.
«از خداخواهیم توفیق ادب/ بیادب محروم ماند از لطف رب/ بیادب نهتنها خود را داشت بد/بلکه آتش به همه آفاق زد»
هتاکی و حریمشکنی، روش جاری و شیوه شهرآشوبی ایشان است؛ فرج دباغ در نامه سرگشاده خود، به مقام معظم رهبری آیتالله امام خامنهای (مدظلهالعالی) مینویسد: «من ناقد بیباک شما هستم و در کار شما عیوب بسیار میبینم که اگر بنویسم مثنوی هفتاد من، بل هفتصد من کاغذ شود.»
آقای دباغ! عیوب آقا از منظر آمریکا، صهیونیستها و منافقین قدیم و جدید از حد تعیینشده شما بیشتر است! ذنب لایغفر آقا از منظر شما، این است که نمیگذارد انقلاب اسلامی از ریلگذاری حضرت امام خمینی (ره) منحرف شود و دوباره پای یانکیهای وحشی آمریکایی و صهیونیستهای کودک کش به ایران عزیز باز شود.
عیب بزرگ آقا این است، شورش اشرافیت علیه جمهوریت نظام مقدس را، در فتنه 88 برنتافت و آن را تبدیل به یک فرصت طلایی کرد و نگذاشت رهبری کاریکاتوری آن ور آبی شما شکل بگیرد.
عیب بزرگ آقا این است که پروژه نفاق و نفوذ را افشا و دست رد به سینه نامحرمان میزند و نمیگذارد نامحرمهایی مثل شما، رندانه در دانشگاهها افکار جوانان ما را به فساد بکشانید و…
آوردهاید: «بر این رعیت فرشته فطرت رحمت آورید که در چنگال دیو استبداد، هم چنان اسیرند؛ نه لبخند بر لب دارند، نه ایمان در دل، نه نان در سفره، نه دانش در دفتر، نه نشاط عیشی، نه درمان دلی.»
آقای دباغ! در این نامه کذاییات، یکجا رعیت را فرشته فطرت مینامید و یکجا رعیت کسانی هستند که ایمان در دل ندارند؛ لابد با فقر شعری، مواجه شدهاید که مرتکب این تناقض فاحش و بهاصطلاح پارادوکسی کال بیِّن شدهاید!
مردم فرشته فطرت، از چنگال دیو استبداد که مجری اربابان شما بودند و شما خانهزاد آنها شده و خود را در پناه آنها گرفتهاید و توقع دارید مثل بیوه پهلوی و بیوه رجوی، شمارا با سلاموصلوات برگردانند، آزادشدهاند؛ و این مردم فرشتهخوی، بار دیگر خود را در چنگال دیو استبداد و تحمیق استحمار گیر نمیاندازند.
اگر هزاران بار به پوپر، جرج سوروس و جین شارپ دخیل ببندید، به آرزوی رویایی خود نمیرسید.« بچه جان آن ممه را لولو برد»، این مردم فرشتهخویی به احمقی و قدرنشناسی شما، به جد میخندند و به ریش گُر گرفته ابلهانه شما، قهقهه نشاط و شادی سر میدهند؛ نان و سفره این مردم فرشتهخوی رفقای گرمابه و گلستان شما در قالب فیشهای نجومی و موافقتهای غیراصولی و… قطع کردند.
این مردم با نان بخورونمیر خود میسازند ولی مثل شما و رفقای دنیاطلبت، تن به ذلت و دریوزگی نمیدهند و حاضر نیستند از دیده بان حقوق بشر آمریکا مثل شخص شما، جهت تجدید فراش، جیره و مواجببگیرند و به نشاطِ عیش و عیاشی بپردازند.
آقای دباغ! خاطرات مرحومه خانم دباغ را مطالعه کردهاید که ضمن درج خاطراتش و ملاقات شما در لندن میگوید: من به پسر سروش گفتم: زنبارگی پدرت دماراز روزگار او درآورده است.
آقای دباغ! کسی که بارش شیشه است، عقل اقتضا میکند که سنگپرانی نکند!
آوردهاید: «هر نصیحتی را صدای دشمن میدانند.»، آقای دباغ! از دیده بان آمریکا جایزه براندازی گرفتن و ستاد سبز براندازی لندن راه انداختن، نصیحت نیست بلکه یک فضیحت ننگین است که تا به ابد بر پیشانی شما و رفقایت خودنمایی میکند.
آیا مثل مار افعی نیش زدن و همانند سگ هار پارس کردن و تولید میکروب مرگ را در میان مردم، پراکندن فضیحت است یا مثل اربابت هیروشیما و ناکازاکی ژاپن را با بمب اتم زیرورو کردن خدمت به بشریت است؟
آوردهاید: «خدا و دیانت را سپر بیکفایتی خود نمودهاند!»
آقای دباغ! تحول شگرف در وضعیت بهداشت و درمان ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بیکفایتی است؟ ما شاخصهای بینالمللی را میآوریم تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد.
امید به زندگی در زمان شاه 53 سال و در زمان جمهوری اسلامی 74 سال است، مرگومیر اطفال زیر یک سال در زمان شاه در 1000 تولد زنده، 120 ولی در زمان جمهوری اسلامی، 15 نفر است؛ مرگومیر مادران در زمان شاه در هر یک هزار نفر، 254 نفر ولی در زمان جمهوری اسلامی 20 نفر است.
پوشش واکسیناسیون در زمان شاه 30 درصد ولی در زمان جمهوری اسلامی 100 درصد است؛ تعداد پزشکها در زمان شاه، 15 هزار نفر ولی در زمان جمهوری اسلامی 250 هزار نفر است.
آقای دباغ! تحول عمیق وضعیت خدمات عمومی و رفاهی که انقلاب اسلامی، به وجود آورده است بیکفایتی است؟ آیا نمیدانید گازرسانی طبیعی در زمان شاه،5 شهر ولی در زمان جمهوری اسلامی،1400 شهر و 16 هزار 450 روستا؟ تولید برق در زمان شاه 17 میلیارد کیلووات ساعت در سال، ولی در زمان جمهوری اسلامی 300 میلیارد کیلووات ساعت در سال است؟ ارتباطات و مخابرات در زمان شاه 800 هزار خط ثابت تلفن، ولی در زمان جمهوری اسلامی 40 میلیون خط ثابت و 213 میلیون تلفن همراه است؟ فیبر نوری در زمان شاه صفر ولی در زمان جمهوری اسلامی 200 هزار کیلومتر فیبر نوری و ارتباط با 8 کشور است؟ آب سالم بهداشتی در زمان شاه، 45 شهر ولی در زمان جمهوری اسلامی، 1100 شهر است؟ شاید مغالطه و سفسطه کنید و بگوئید گذشتِ زمان، تحولآفرین است!
اگر گذر زمان تحولآفرین است، چرا عراق، افغانستان و … در همسایگی ما متحول نشدند؟
آقای دباغ! اگر یک جو شرف وطندوستی میداشتید، میبایست نمره بیست را به باکفایتی رهبران میدادید، بیکفایت رضاخان بود که آرارات کوچک را به ترکیه تقدیم کرد که ازنظر سوقالجیشی، فوقالعاده حائز اهمیت است، بیکفایت محمدرضا شاه است که شما با بیوه هرجاییِ او، در هر کوی و برزن، جلسه براندازی دارید که بحرین استان مهم چهاردهم مارا، به دستور انگلیسیها، تقدیم کرد، باکفایت رهبرانی هستند که در جنگ تحمیلی در مقابل دنیا ایستادند و نگذاشتند برای اولین بار، به پشتوانه این مردم خدا جوی، یک وجب از خاک مام میهن به دست دشمن بیفتد!
آقای فرج دباغ! این بنده در پایان اعلان وضعیتی با شماهای آن ور آبی و لسآنجلس نشین ها، کرده باشم که افسران جنگ سخت، در مقابل صدام و درواقع دنیا ایستادند تا ایران عزیز سقوط نکند و امروز افسران پرشمار جنگ نرم، در مقابل تهاجم فرهنگی که شما در آن گروهبانی میکنید، ایستادهاند تا ایمان سقوط نکند.
شما هم در خلوت با خود فکر کن که در زمین چه کسانی بازی میکنید؟ بار دیگر به اینور آب بیا و عبای نفاق، ریا و تزویر را از روی دوش بردار و قبل از خطبههای نماز جمعه تهران از خلوص و توانمندی دینی سخن بران تا شخصیت اسقاطی خود را برای ضربه زدن دوباره، بازیابی کنید!
«کو دشمن شوخچشم چالاک/که عیب مرا به من نماید»
انتهای پیام/