بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
مثنوی «شور ظهور» تقدیم به شیخ رنجکشیده شیعیان ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه و به یاد یاران شهیدش
از صبحِ اَزَل که گفت اَلَست او – ما را بنمود، علی پرست او
از جلوۀِ حق به صبح هستی – شُد مذهبِ شیعه عشق و مستی
همراه ملک به سجده افلاک – شد فاطمه تا نگین لولاک
هستی همه برمدارِ زهراست – عشق از طلبِ وجود او خاست
اویی که همیشه فرد و تنهاست – در کوچۀِ غم فتاده از پاست
با فاطمه شد ادامهدار عشق – تا صبحِ ظهور، رهسپار عشق
تا کعبۀِ شیعه کربلا شد – در مذهبِ شیعه دین وَلا شد
دلها همه پُر لبالبِ عشق – شد شیعه یگانه مذهبِ عشق
در مذهبِ عاشقان ، بلا خوش – جان دادنِ در رَهِ ولا، خوش
بر نیزه شدن به کربلا خوش – گردیدنِ لا پس از اِلا ،خوش
خوش او که به راهِ عشق میرد – مردانه رهِ دمشق گیرد
خوش او که مدافعِ حرم شد – بر دفتر حق سرش قلم شد
خوش او که هزار پاره آمد – بر نیزه سرش ستاره آمد
با شیعه سخن زعشق گویید – جان دادن در دمشق گویی
از کردنِ جان فدایِ زینب – از فاطمه، دین و عشق و مذهب
از فرقِ علی که گشت پاره – از زینب و نیزه و اشاره
از رأسِ به نیزه خوانده قران – از کَردۀِ بر خدا ،فدا جان
با شیعه سخن ز دَرد گویید – با او زِ شکوهِ مرد گویید
با شیعه سخن زِ یار گویید – از رفتن سَر به دار گویید
با ما سخن از بهار گویید – از جمعه و انتظار گویید
از خوردنِ خیزران به لبها – از گریۀِ فاطمه به شبها
خوش او که گشوده بالِ پرواز – بر نیزه اذان بگوید از راز
خوش او که گذر کند زخویش او – در بارِش نیزهها بهپیش او
ای شیعه تو را بهجز بلا نیست – تقدیر تو غیرِ کربلا نیست
با عشقِ علی هر آنکه آمیخت – خون از رگِ او به کربلا ریخت
آن دل که اسیرِ عشق زهراست – در کوچۀِ غم همیشه تنهاست
هستیم اگر که سربداریم – تا صبحِ ظهور ادامهداریم
ما زنده به عشق و شوق و شوریم – سرگشتۀ وادی ظهوریم
جان دادنِ ما، فنا مگویید – با ما بهجز از بلا مگویید
با ما سخن از سپیده گویید – از یوسفِ گُم ز دیده گویید
با ما سخن از حسین گویید – از مستی و شور و شِین گویید
ما قومِ همیشه سربداریم – با فاطمه عهدِ عشق داریم
ما زنده ز مهر و عشق یاسیم – نوشیده از آن شرابِ خاصیم
ما را غمِ عشق یار، خوشتر – سردادنِ ما به دار، خوشتر
ما زاده به عشقِ کربلاییم – ما عاشقِ محنت و بلاییم
بر دوشِ خود آن کشیده داریم – بیصبر و قرارِ انتظاریم
تَمّار علی و سربداریم – در دستِ علی چو ذوالفقاریم
ما را به سر آرزویِ عشق است – سودایِ دفاعِ از دمشق است
ما قومِ مدافعِ وَلاییم – لبتشنۀِ آبِ کربلاییم
خون وز رگِ ما به خاک پاشد – ما را سَرِ عافیت نباشد
ما کُشتۀِ تیغِ عشقِ یاسیم – از کرب و بلا کُجا هراسیم
شیخا تو به خونِ خود گواهی – تا صبح و سحر نمانده راهی
در شام و عراق و مصر و لیبی – برپاشده مَحشَرِ غریبی
از رویِ دمشق و مویِ بغداد – خون گشته روان زِ تیغِ اِلحاد
لبتشنه جهان به بویِ مهدی – پُر گشته زِ غم سبویِ مهدی
دلها همه بیقرار اویند – اندر پِیِ او به جستوجویند
سلطان و ولی و میر عشق است – او را که خدا اسیرِ عشق است
آید سحری همیشه باقی – بر بارۀِ لاله و عقاقی
اویی که نشانِ یار دارد — از فاطمه او تَبار دارد
آن یوسفِ گُم زِ دیده ما را – بَردارِ غمش، کِشیده ما را
آید سحری زِ راهِ دور او -بر منتظران کُند ظُهور او
عالم همه غرقه نور دارد – خنجر به گلویِ شب گذارد
آید سحری سپیدۀِ عشق – جوشد زِ مِنارهها مِیِ عشق
گردد همه عالم از مِیَ اش مست – شوریده شود تمامِیَ هست
این مژده به گُل زِ عَندَلیب است – ای منتظران سَحَر قَریب است
بلبل که چنین کند تَغَزُّل – از نغمۀِ او سَحَر کُند گُل
تا صبح و سحر نمانده راهی – بیتابیِ شب دهد گواهی
ای منتظران خَبَر چنین است – هنگامِ ظهورِ او قَرین است
آن یوسفِ گُم زِ چشم یاران – آن کشتۀِ عشق او هزاران
دارد سَرِ وصل ِما دوباره – آن وارثِ حلقِ پارهپاره
ای منتظران به هوش باشید – دریایِ پُر از خروش باشید
سر داده نوای یا لثارات – آن قبله گهِ تمامِ حاجات
ای منتظران خبر زِ یار است – هنگامِ رسیدنِ بهار است
نرگس شده پر شکوفه ما را – آید به طلیعه نوبهارا
ساقی به طرب سبو کشِ عشق – دلها همه غرقِ خواهشِ عشق
پر گشته جهان زبویِ نرگس – آشفته جهان همه از این حِس
بگرفته علم به دوش ماهی – افکنده به ره ز حق سپاهی
آید که تقاصِ عشق گیرد – از فتنه گران، دمشق گیرد
آتش زند آلِ اَهرِمَن را – گیرد زسعودیان یمن را
آید ز سفر سحرگهی یار – آخر برسد سَر این شبِ تار
این شعله که سر کِشَد زِ جانم – این شور وشرارِ بر زبانم
باشد همه زان سحرگهِ عشق – روشن همه عالم از مَهِ عشق
در صبحِ ظُهورش آمَدَن را – آن یوسفِ دورِ از وطن را
دلبر بنشسته باره را مَست – وان تیغِ دودَم گرفته در دست
زین بسته به پُشتِ دُلدُلِ ناز – او کرده نوایِ آمَدَن ساز
آن کُشته غرورِ حُسنِ او ماه – افکنده سپاهِ شیعه را راه
اندر پِیِ او روان مسیحا – بر باره نشسته ماهِ طاها
ای منتظران خبر زِ یار است -هنگامۀِ رقصِ ذوالفقار است
به امید ظهور حضرت یار …
25 آذرماه 1394– منصور نظری