به گزارش کانون سبحان،سید حسین موسوی نوشت: حکایت است ،روزگاری استاد دانا و شاگردش ،در یکی از سفر هایشان در بیابان راه گم کردند،در جستجوی راه مقصد بودند که شب فرا رسید،در این هنگام از دور نوری دیدند و با شتاب به سمت آن رفتند. وقتی به آنجارسیدند، زنی را دیدند در چادری محقر که با چند فرزند یتیم خود آنجا زندگی می کرد.آن ها به ناچار شب را مهمان او شدند، او هم به رسم مهمان نوازی از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا از گرسنگی هلاک نشوند.
روز بعد استاد و شاگرد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، شاگرد همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذراند و ای کاش قادر بودند به او کمکی می کردند،تا این که قضیه را به استاد خود گفت.استاد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:”اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!”.
شاگرد ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به استاد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد….
سال های سال گذشت و شاگرد همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمده است تا اینکه روزی از بازار شهر میگذشت، ناگهان چشمش به آن زن افتاد که صاحب دکانی شده و مشغول کار وکاسبی است.پیش رفت و جویای احوال او و بچه هایش شد.زن تاجر هم داستان زندگیش را تعریف کرد.
شاگرد پیش استاد رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد.
استاد رو به شاگرد کرد وگفت:تو هم برو
« بز زندگیت را بکش»
اما کوهدشت و داستان غم انگیز سیاست زدگی اش که ماحصل آن، بالا نشینی در آمار فقر و فلاکت،خودکشی و اعتیاد است ،گویا قصد کشتن بز توسعه نیافتگی اش را ندارد و در حالی که دیگر شهرستانها در حال رشد و توسعه هستند،اما در کوهدشت،در بر همان پاشنه می چرخد و بت های مردم ساخته ی سیاس، همچنان یکه تازی میکنند و اریکه ی قدرت را قبضه کرده اند.جای تاسف دارد که هنوز ما نتوانسته ایم مطالبات تنزل یافته ی خود را ارتقا دهیم و همچنان دنبال داد و ستد عقاید و آرایمان هستیم.
«اگر مردمان این دیار خواهان توسعه و برون رفت از وضع موجود هستند، باید بز یا بزهای توسعه نیافتگی این شهرستان را بکشند»
انتهای خبر/
بز فقر بیکاری سیاست زدگی انتخابهای غیر اصلح کوهدشت سالیان سال دور باید کشته میشد سید تا به این درد گرفتار نشویم روزانه اعدام به علت بیکاری رفته خلاف برادر مرحبا بر شما