• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024

خاطراتی از شهیدان سرافزاز شرفبگ کریمی و الیاس سوری +عکس

  • کد خبر : 8452
  • ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۸
خاطراتی از شهیدان سرافزاز شرفبگ کریمی و الیاس سوری +عکس

خاطره ای ازشهید شرفبگ کریمی اززبان مادرشهید شهید قبل ازاینکه به جبهه برودولبیک امام را جواب دهد دیگر دوستانش را به این کار تشویق می کرد درزمانیکه بارسفر بسته بود باهمه دوستان وآشنایان خداحافظی کرده واین ومی گفت این آخرین دیدارمان است بعدازمن ادامه دهنده راه انقلاب ونهضت خمینی کبیرباشید وامام را تنهانگذارید راه علم […]

2015-04-28_014110

2015-04-28_012926

خاطره ای ازشهید شرفبگ کریمی اززبان مادرشهید
شهید قبل ازاینکه به جبهه برودولبیک امام را جواب دهد دیگر دوستانش را به این کار تشویق می کرد درزمانیکه بارسفر بسته بود باهمه دوستان وآشنایان خداحافظی کرده واین ومی گفت این آخرین دیدارمان است بعدازمن ادامه دهنده راه انقلاب ونهضت خمینی کبیرباشید وامام را تنهانگذارید راه علم ودانش کمترازجبهه نیست اگرنمی توانید به جبهه بیاید درپشت جبهه کمک کنید برهمه واجب است که ازمیهن دفاع کنیم مسجد ومدرسه را رها نکنیدهمیشه به زیردستان کمک کنید حفظ حجاب اسلامی را همیشه فراموش نکنید دنبال غیبت وافترا نرویدخداوند را براعمال خود ناظربدانیدبه فرزندان یتیم رسیدگی کنیداز هیچ کاری برای نیازمندان دریغ نفرماید.تمام این سفارشات را سرلوحه زندگیش بود.

خاطرات شهيد الياس سوري
 به نقل از فرمانده گردان
7348
2015-04-28_013124 اينجانب   دريكون  مسؤل  معاونت  عمليات   تيپ  57 ابوالفضل  (ع)بادران  ميداند جنگ ما در يك جنگ نا برابر  خلاف جنگهاي  دنيا  بود و فرمانده هان  نظامي اين را  ميدانند  كه در جنگها يك مقايسه  توان  رزمي  مي بين  خودي  و دشمن  است  و در جنگ  ما اين  رزمي  نا برابر   كه برادران   ما حسين  وارد جنگ  و كلاً جنگ  ها حركتها ي و عملياتي  حسين وار بودند  و همه   اش  براي  ما و عزيزان  ما خاطره   بود  ما در يكي  از عمليات  كه در  خدمت عزيزان  بوديم    در گردان  انبياء  بعنوان  فرمانده  گردان   بنا بود  براي عمليات  نصر 8 برويم  و از قبل  طراحي  عمليات شده  بود  و فاصله  زياد  داشتيم   يكشب  رفتم زير پاي دشمن خوابيديم   براي اينكه  زود بتوانيم به هدف   برسيم  نزديكتر   باشد  بتوانيم  با فرصت  مناسب  دشمن  يكشب فرمانده  طراحي  كرده  بودند   و تدابير  فرمانده   هان ما اين  بود ه  زير پاي دشمن برويم  و شب دوم  حمله  كنيم   ما در شب  كه حركت كرديم   نزديك  7/5   غروب  بود راه افتاديم  برج 10  بود كه  ما بطرف  دشمن حركت   كرديم   زمانيكه  رسيديم  برادران  ميدانمين را باز  كرده   بودند گروه تخريب   حركت كردد  و يكي   از گروهاي  نهاي ما  كه خط شكن بود  زمانيكه  برادران   رسيدند  به سيم   خار دار   دشمن  ديگر  دشمن متوجه  حركات ما شد  و شروع  بر يختن  آتش   كرد   در اين  حين  يكي  از برادران   كه جلوي  گرو هانحركت  ميكرد آنرمان   در گردان  تخريب  مشغول  بخدمت  بودند  ايشامن براردر الياس  سوري  بودند پارسال شهيد  شدند  ايشان  با  ايثار  و جانثاري   در حاليكه  براي بقيه  برادرلان مشكل  پيش نيايد  و تلفات  كمتري  بدهيم  و زودتر  بتوانيم  خود را   بدشمن  برسانيم  روي  سيم خار دار  ميخوابيد   تا براردران   از روي  او رد  شوند  و اين  كمك بسيار  بزرگي   بود  تا   گروهان  اول  ما از روي  سيمخار دار    رد شود  و خود   را ب خط  اول   دشمن برساند  البته  برادر  آنزمان  سالم ماند  بودند   و بعد از مدتي  مداوا  به سپاه  برگشتند  آنزمان   سر باز بودند  و مجدداً  باعث سمتي در يگان  بكار   گيري   شدند  و پارسال    در حين حدود كردن  نوار  مرزبر اثر   انفجار  مين  شهيد  شد    البته  همانطور  كه9 جناب  سرهنگ   ظهرابي   فرمودند  جنگ ما كلاً حركت  بچه هاي   ما بسيجيان  و پاسدران  ما از آن قدم   اويكه  حركت  ميكنند  از آن لحظه ثيت  نام هامت  حزبالله منتظر  هستند  بسيجيان  ما زير  تكليف  بودند كه  همه شاهد هستند  شناسنامه  خود  را در  دستكاري  ميكردند  2 تا 3  سال بزرگ مي كردند  كه  بتوانند  اعزام شوند  يعني   از آن لحظه اول  تا زمانيكه  بر گردند  و به هدفشان برسند  اما من  ميخوام   يك مطلبي  را خدكتان  عرض كنم  كه ما در يكي  از عملياتها بوديم بحث  اين است  جنگجويان  دنيا طبق  يك اصول   هستند  يك قواعد  و ريشه اي  دارند  كه طبق   اين قواعد  با امكاناتي  كه در اختيار  دارند  بايد جمع  بندي  كنند  مقايسه   توان  رزمي  كنند بطرف  دشمن  بروند  اما در جنگ  ما بسيجيان  و پاسداران  اين اصول  را زير  پا گذاشتند  و حسين وار  حركت كردند   با توجه   به اينكه  ايمان و باور  داشتند  حسين  وارد جنگيدن  و روحيه  شهادت  طلبي   در برادران  ما باعث  پيروز يهاي  پي در پي  برادران  سپاهي   ما بود    در يكي  ا عملياتها يكي از فرماندهان ما گويا   فرمانده  دسته بود  برادرش   يكي  از نيروهاي خودش   بود زمانيكه  بطرف دسمن  ميروند  خاكريز  اول فتح  ميشود  خط  دشمن شكسته  ميشود  برادر  ايشان شهيد  ميشود  برادران ديگر   ميگويند   بچه نحو  به ايشان  بگويم   روحيه  اشن  پايين مي آيد  فرمانده   است  نبايد   اين خبر  را به او  بدهيم  بهر جهت  وقتي  اين برادران   اين صحبت   را ميكردند  من  اصلاً  از شوق  خوشحالي   از روحيه  و حركت  اين برادر  و ايثاري  كه اين  برادر داشت  و در بالا  بردن   روحيه برادران ديگر  تأثيربسزاي  داشت  گريه  ميكرديم   اين بنده  خدا  بالاي  س ر برادر  شهيدش ميرسد  و دست  بدعا  بر مي دارد  كه خدايا تو  را بخون  امام حسين  (ع)  قسم  ميدهم    اين هديه  را از خانواده   مابپذير آنجا   با برادر ش وداع   ميكند   و براي  ادامه   كارعمليات  حركت ميكند  الحمدالله   اين   برادر  در يگان  هستند  و دارند  خدمت ميكنند  كه اين نمونه  بزرگي  در جنگ  و پيروزي  و در موفقيت  برادران  بسيج  و پاسداران  ما بود  اين خون   شهيدان  ما است كه  انقلاب  ما را نگهداشتد ما  بايد  هر وقت  صحبتي   مي آيد  ياد  شهيدان  فراموش  نشود  خدا  رحمت  كند شهيد نقيبي  فرمانده  گردان   ابوذر  از برادران   اليگودرز  در حين  شهادت  فرمانده  محور بود شهيد نقيبي  محور تيپ  57  ابو الفضل  در كردستان  بودند  ما 2 تا 3 سال  در خدمت ايشان  بوديم  ايشان  فرمودند   در يكي   از مناطق   نا امن كردستان  كه در دست كومله  دمكرات  بود كلاً شهرهاي   در دست  ضد انقلابيون  بودند  و  بچه هاي  ما فقط جا پاي  داشتند  يا   بعضي  جاها  بصورت  گروهي ميرفتند  شهيد نقيبي  مي آيد  يك تعداد   از نيروهاي دشمن   در يك روستا  بودند   اينها  توي روستا  ميروند  و پايگاه بچه ها را اذيت  ميكردند   بچه ها  ميگويند   يكنفر   داوطلب  شود كه برود اين خانه   را منهدم  كند شهيد نقبي بلند ميشود  يك آرپيچي  بر ميدارد 2و 3 گلوله  هم همراه  خودش  ميبرد   بطرف  هدفي  كه ضد انقلابيون  بودند   و برادران  شناساي  كردند  ميرود  فاصله   بچه ها  ما تا آن خانه  زياد بود  و به اين شكل بود  كه گروهي  بروند  شهيد نقبي  تنهايي  ميرود  از يك ناحيه  كه بفاصله  نزديكي  روستا  بود ميرود  كه مطمئن  باشد  بخوبي  هدف را ميزند  و در  برد مؤثر  سلاحش  باشد ميرود  و همزمان   كه ايشان  آماده  شليك ميشود  روستا بوده   يك ساختمان  آنجا  بافاصله  نزديك  بچه ها   مي بينندد  يك دختر  سرش  را از پنجره  بيرون  مي آورد  بچه  ها  سلاحشان  نميرسد  ارتباط  آنچناني  هم ندارد  خلاصه    در اين فكر متنظر هستند   با انفجار  نارنجك  نقيبي  قبل از شليك  آرپيچي  شهيد مي شود  آقاي نقبي  همزمان  آماده  ميشود و قبل از اينكه  نارنجكش  را آماده  كند  آرپي چي  خود را به طف  دشمن برد  دشمن بافاطه  نزديكي  ميخواهد  خود را  به  او برساند  همزمان  آقاي نقبي  آرپيچي  را  شليك  ميكنند  آرپي چي  كه شليك  ميشود  لطف خدا  اولين  كسي را  از بين  ميبرد آتش عقب آرپي چي  اين دختر  را از بين  ميبرد  و گلوله  هم  به هدف   ميخورد  و ضد انقلابيون   را منهدم  ميكند  اين اطلاع خيلي  استكه  كه  در سراسر جبهه  با امكانات  كمي برادران  ما داشتند   خدا به  برادران كمك ميكرد  همينجور  كه جناب  سرهنگ  ظهرابي  فرمودند    در اين منطقه   بوديم   ايشان صحبت   ميكرد  لحظه لحظه  صحبتهاي  ايشان   در خاطرات  بچه ها  داشت برايم   زنده  ميشود  و شاد ميشدم  همينجور  كه ايشان  فرمودند  ما زير پاي  دشمن  فاصله  زياد  بود  قرار بود خود را به دشمن  برسانيم   در اينجا  كه پيش بيني   شده  بود  ي يك  رودخانه اي بود  كه مقداري  آبي داشت  پيش  بيني باران  را هم  كرده  بودند ولي نه در آن حديكه رودخانه  غير قابل  عبور  باشد  برادران  مهندسي  جهت عبور  از رودخانه   يادم است  يكي 2 تيوپ  آورده  بودند  كه با پليت  يك قايق مانندي  درست كرده بودند  كه بتوانيم   با فاصله  چند متري  برادران   دو ر اين بمانند  يادم  آمد   در دل  شب  7و 8و 10 نفر  بچه ها  را سوار  كرده بوديم  همزمان   كه داشتند  مميرفتند  اين تيوپها  و پليت  واژگون  شد تعدادي  ار بسيجيان  كه شنا بلد  نيودند  توي  آب افتادن  و با زحمت  زيادتوانستند   اينها را بيرون   بياوريم   بعد كه  برگشتيم مصلحت  فرماندهان  بالا چه  بود كه  24 ساعت در منطقه  بمانيم  ما ديگر ناچار آن روز بايد زير پاي دشمن  ميمانديم  در موقعيتي بوديم  كه يك  صخره بزرگي بالاي  سر ما بود  و برادران  مييدانند  اگر يك عراقي  به آنجا مي آمد  ميتوانست  با نارنجك  تمام بچه ها  ما را از بين  ببرد  كه اگر  آنجا لو ميرفت 2 گردان  بوديم   يك گردان به فرماندهي برادر لطخوند  بودند  و يك گردان كه من در خدمتش بودم  حالا بچه ها  به چه نحو  ميماند ند و تحمل  ميكردند  و خيلي  هم اذيت مي شدند  اما ايشان  اصلاً  اين فشار  و سختيها  را حس نمي كرد  يادم است  با سرهنگ ظهرابي  و سرهنگ   باقري  رفتيم  بفا صله 40 يا 50  متري برادران   را  فتيم  ببينيم  برادران  را ببينيم  در چه وضعي  هستند وقتي  رفتيم ديدم  اين برادر ان بسيجي  مثل  يروهاي چريكي  كه آنجا 800 تا 900  نيرو بودند  همه زير سنگي رفته   بودند بشدت  باران  از بالا  مي آمد  و بعضي  برادران  كه زير باران  بودند  كيسه خواب داشتند   پوشيده   بودند  و ز ير باران  نشسيته  بودند  يادم است   يك بسيجي  چون به برارد ان گفته  بودييم  حق حركت  نداريد  بسيجيان  ما زماني  و سرعت  هم  در ذهنشان  بود مواظب دشمن بودند  ما ديديم   يكي  از بسيجيان  به چه نحوي  زير پاي  دشمن رفت  و نياز خود  را بر طرف  كرد زمانيكه  برگشت  كاملاً  خيس  شده  بود  ديگر  هيچ چاره اي  نداشت  ما ميديدم   برادر بسيجي  ناچار  شد هم  لباسهايش  را در آورد  مثل  زمان كودكي  دارد  بازي  ميكند عين خيالش نيست ولي مراقب  دشمن هم   هست لباس  هايش را  راحت در آورد  بود توي  آب گذاشت  شت كنار  گذاشت  و آنجا روي سنگي نشست    يعني انصافاً  اين از  روحيه  بالاي بسيجي  ما در آن هم مسائل بدون  آب و غذا و خاب  و استراحت  با هم  تجمل  كردن  خودش  بعنوان   يك نيروي  قوي  كه  به  رهبر ايمان  داشتند   باروحيه  شهادت طلبي  كه داشتند  الحمدالله  مقاومت  ميكرد.

لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=8452

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.