به گزارش کانون سبحان،پاره نخست این نوشتار به وارسی سرنوشت دیوانسالاری در تاریخ ایران گذشت. آمد که توانمندیهای دیوانسالارانه ایرانیان زبانزد اندیشهپژوهان روزگار باستان بوده است. بر این پایه به پیوند میان آگاهی، چونان روان، و دیوانسالاری، همچون کالبد، پرداخته شد و از پایداری پیوند و اُستوانش پیوستاری پشتیبانی شد که در پی همکنش دانایی با دیوانسالاری در ایران پدید آمده بود. سپس درهمآمیزی آگاهی پسا-اسلامی و دیوانسالاری ایرانی پیش کشیده شد و از سازه سترگی سخن رفت که در پی این بهمرسی تاریخساز برافراشت. در پایان نیز، بر پایه دریافتی تبارشناسانه، در پسرفت تیزگشتی نگریسته شد که در پی برآمدن دودمان قاجار، میان آگاهی و دیوانسالاری دهان گشود و تاب و توان کشور را برای رویکردی آگاهانه به آنچه از باختر میآمد فرسود.
در پاره دوم از این نوشتار به این رخداد ناخجسته و دشواره سهمگین میپردازم و، در تلاشی برای شناخت سویههای پیدا و پنهان آن، میکوشم برخی زمینههای ناهمسانی رخداده میان آگاهی و دیوانسالاری ایرانی را بازشناسم و برشناسانم.
برای شناخت چگونگی پیوند آگاهی با دیوانسالاری در ایران پس از قاجار باید از چندوچون باهمآیی ناهمساز و ناکارآمدی سراغ گرفت که در این روزگار میان این دو پدید آمد و زنجیرهای از پیامدهای ناخوشایند را بهبارنشاند. پرسمان بنیادین آن است که چگونه درهمآمیزی دیوانسالاری با آگاهی در سدههای نزدیک و فرجامیده بهاکنون، راه به بیراهه گشود و کجروی را، به شیوهای راستکیشانه، در گوشهگوشه جامعه فراگیری بخشید.
در پاسخ باید به آشفتگی گسترشیابندهای پرداخت که دامن خردورزی را، در پی دیدار ما با روزگار نوین، گرفت. در سدههای میانه و پیش از آن، نیروی خردورزی میان ما گاه همتزار با جهان گرداگردمان بود و گاه، در سنجش با گنجایش آن زمینه و زمانه، پرتوان تر از بیگانگان بود. این جایگاه برای همیشه نپایید و، در پی به خاموشی گراییدن چراغ دانش، راه پیشروی ما نیز در تاریکی فرو رفت. اینجا بود که خارهای بسیار بر پای خسته همبودگاه ایرانیان خلید و گامبهگام از توان جامعه برای آسیبشناسی آنچه بر او رفته بود کاسته شد.
جای تهیمانده خردورزی نمیتوانست با چیزی جدا از پندارهپردازیهای بیپایان و یافتهبافیهای کمبها پر شود. آنچه این افت پیشرونده و فرونشست کاهنده را شتابی دوچندان بخشید آنکه همهنگام با آن، باخترزمین روی به پیشرفتی سرسامآور نهاده بود.
در نبود خردورزی بهروزشده و نوآمدگردیده، منگی و گیجی جامعه را در خود فرو کشید. در این گیجی و منگی بود که هم پیوند خود با گذشته را باختیم و هم از شناخت اکنون دگرگونشونده پیرامون خویش باز ماندیم. به دیگر سخن هم پای رفتن پیشینیمان لنگ شد و هم چشم شناسنده راه پیشرویمان به کمسویی دچار گردید. در این فراخه دشوارگذر رودرویی ما با جهان تازهگشته و روبهپیشرفتنهاده بسیار خامدستانه و سخت آشفته رخ داد؛ بدینگونه که یا کوشیدیم تا شالودههای دیوانسالاری نوین را به جانمایههای بنیادین آگاهی پیشین خود بخورانیم و یا برآن شدیم تا درونمایههای آگاهی نوآمد را در دل ساختارهای دیوانسالاری کهن بگنجانیم. این هر دو گرایش، هرچند دشمن و پتیار یکدیگر مینمودند، در کنه، همسو و همساز با همدیگر بودند؛ چه آنکه آماج پایانی هر دو چیزی فراتر از آن نبود که آگاهی پیشین یا نوین را، به زور و کوب، به خورد شالودههای دیوانسالاری پیشین یا نوین دهند.
واکاوی آسیبشناسانه آنچه از این آمیختار ناسازگار میان دیوانسالاری و آگاهی در جامعه پدید آمد نشان میدهد که این آفریده نافرخنده بهجای گشایش و گرهگشایی، آشفتگی و درخودفرورفتگی به ارمغان آورد و، کمکم و در گذری تاریخی، دست ما را از ابزارگان دستمایه پیشرفت و دستاندکار نوسازی کوتاه نمود. اینجاست که باید گفت سرکهانگبین دیوانسالاری، از پیشآمد روزگار، صفرای گیجی فزود و، بهجای گشایش و دهش، چونان استخوانی گلوگیر، راه را بر دموبازدم بهنجار جامعه نیز فروبست.
به باور من، راه برون رفت از این نابودگاه پذیرش بیکم وکاست دیوانسالاری نوین یا پیشین، و وازدن یکسره آگاهی پیشین یا نوین نیست. کار شایسته و راه راست رویکرد انتقادی به معنا و کارکرد این دو، در گام نخست، و تلاش برای گسترش همسازی میان این دو بر پایه شناخت برآمده از گام نخست، در گام دوم، است. این بدان معناست که در گام نخست به نگاه بروننگر و در گام دوم به نگاه دروننگر نیاز داریم.
روشن است که برداشتن این دو گام بسی دشوار است؛ ولی از رودررویی با این دشواری گریزی نیست؛ چه آنکه تنها در پی تلاشی راستین و از اینگونه است که میتوان از این گرداب پرهیخت و راهی به رهایی از دیوانسالاری ناکارآمد و آگاهی ناهمساز با آن گشود.
انتهای پیام/